قوله تعالى: یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا آباءکمْ این آیت در شأن قومى آمد که بهجرت آمده بودند و موالاة داشتند با برادران به مکه در دار الشرک و ایشان دست مىافکندند و در خبرها ایشان مىگرائیدند، رب العالمین ایشان را از آن نهى کرد و ایشان را بیم داد، گفت: و منْ یتولهمْ منْکمْ یا معشر المسلمین بعد نزول هذه الایة، فأولئک هم الظالمون اى من یتولى المشرک فهو مشرک لانه رضى بشرکه. و قومى از مسلمانان در مکه بماندند، از بهر عیال خویش و پیوند که داشتند هجرت نکردند و مىگفتند: اگر ما یکبارگى از فرزندان و خویشان خود ببریم صنایع و اسباب ما خراب شود و مالى که بکسب بدست آوردهایم ضایع شود و فرزندان و کودکان ضعیف و بیکس بمانند، در شأن ایشان این آیت آمد: قلْ إنْ کان آباوکمْ و أبْناوکمْ و إخْوانکمْ و أزْواجکمْ و عشیرتکمْ. قرائت بو بکر از عاصم و عشیراتکم بالف است، و اقتراف اکتساب است: و أمْوال اقْترفْتموها اى اکتسبتموها، به مکه و تجارة تخْشوْن کسادها ان یبقى علیکم فلا ینفق، و گفتهاند: و تجارة تخْشوْن کسادها یعنى البنات الایامى اذا کسدن عند آبائهن و لم یخطبن.
و مساکن ترْضوْنها و منازل تعجبکم الاقامة بها، أحب إلیْکمْ ان تهاجروا الى الله و الى رسوله بالمدینة.
فتربصوا اى توقعوا و انتظروا حتى یأْتی الله بأمْره این بر سبیل وعید گفت. یعنى که اگر آن همه دوستر میدارید از هجرت به مدینه از بهر خداى و رسول صبر کنید و منتظر فرمان خداى باشید، یعنى عذاب این جهانى و هو القتل، یا عقاب آن جهانى. و گفتهاند: امر اینجا فتح مکه است، بتهدید با ایشان میگوید: فتربصوا مقیمین بمکة حتى یأْتی الله بفتح مکة فیسقط فرض الهجرة. و الله لا یهْدی الْقوْم الْفاسقین تهدید لهولاء بحرمان الهدایة.
لقدْ نصرکم الله فی مواطن کثیرة فى الخبر ان المواطن الکثیرة التى نصر الله فیها النبی و المومنین ثمانون موطنا. الوطن و الموطن مکان الاقامة. و یوْم حنیْن یعنى و نصرکم فى یوم حنین. گفتهاند: حنین و اوطاس و هوازن هر سه نام غزاست، هوازن نام قبیله و حنین و اوطاس نام جایگاه. حنین وادیى است میان مکه و طائف، و قصه آنست: چون مکه گشاده شد و مکیان مسلمان شدند، دو قبیله بماند از عرب که ایشان را قوتى و شوکتى عظیم بود، مردان مبارز جنگى، یکى هوازن و دیگر ثقیف. ایشان با یکدیگر بیعت کردند و با هم افتادند چهار هزار مرد مقاتل، و امیر هوازن، مالک عوف بود، امیر ثقیف، کنانة بن عمرو، خبر برسول خدا آمد که ایشان ساز جنگ میکنند و حربها تدبیر میسازند، رسول اسباب حرب بساخت و با دوازده هزار مرد جنگى بیرون آمد، ده هزار مهاجر و انصار و دو هزار که از مکه با وى برخاستند، آمدند تا بوادى حنین، مردى گفت: از جمله مسلمانان نام وى سلمة بن سلامه چون لشکر اسلام فراوان دید و انبوه: و الله یا رسول الله لا نغلب الیوم من کثرة. رسول خدا را از آن نه خوش آمد و اندوهگن شد و گفت: ما را امروز محنت و ابتلا رسد ازین کلمت، اعتماد کرد بر سپاه فراوان تا خود چه پیش آید. هر دو لشکر بهم رسیدند مشرکان نیامهاى شمشیر همه بشکستند و چهار هزار مرد مبارز شمشیر کشیده بیکبار حمله بردند و لشکر اسلام چنان هرگز ندیده بودند بترسیدند و بهزیمت پشت بدادند، و با رسول خدا نماند از آن لشکر مگر سیصد مرد، و به یک روایت با وى نماند هیچ کس مگر عباس بن عبد المطلب و بو سفیان بن الحرب، و عباس مردى بلند آواز بود. رسول گفت: یا عباس! یاران را بخوان. عباس گفت: یا عباد الله! یا اهل القرآن! یا اصحاب الشجرة یا اصحاب سورة البقرة و آل عمران! یا اصحاب بیعة الرضوان! و گفتهاند رسول خدا نیز میگفت: یا معشر المهاجرین! الى یا معشر الانصار! الى، این اصحاب الصفة! این اصحاب سورة البقرة.
مسلمانان چون آواز رسول شنیدند و آواز عباس، بیکبار بازگشتند و نزدیک مصطفى آمدند. رسول خدا گفت: هذا حین حمى الوطیس.
و در خبر است که مشتى خاک و سنگریزه برداشت و بر روى ایشان انداخت گفت: شاهت الوجوه انهزموا و رب الکعبه.
و رب العزة در آن حال سکینه فرو فرستاد بدلهاى مومنان، آرامى و سکونى و امنى بعد از خوف و بیم بدل ایشان فرو آمد و قوى دل شدند و بر کافران حمله بردند. رب العالمین مدد فرستاد از آسمان پنج هزار فریشته با قدهاى بلند و جامهاى سفید بر اسبهاى ابلق. کافران چون ایشان را بدیدند بترسیدند و بهزیمت شدند و مسلمانان بر پى ایشان رفتند و بسیار از ایشان کشته شدند، مالک بن عوف را بگرفتند و پیش رسول خدا آوردند. رسول گفت: یا مالک اما الایمان و اما السیف؟
مالک گفت: اما اسلام نیارم و اگر بکشى مردى عظیم کشته باشى و رفدا خواهى مال عظیم یابى. آن گه گفت: یا محمد! کجااند آن مردان بلند بالاى سفید جامه بر اسبهاى ابلق که بنزدیک تو بودند؟ ایشان ما را بهزیمت کردند نه شما. رسول خدا گفت: تلک الملائکة ارسلها ربى لنصرتى.
اینست که رب العالمین گفت: و یوْم حنیْن إذْ أعْجبتْکمْ کثْرتکمْ فلمْ تغْن عنْکمْ شیْئا و ضاقتْ علیْکم الْأرْض بما رحبتْ برحبها و سعتها. و الباء للحال اى رحبته، و المعنى لم تجدوا موضعا لفرارکم عن اعدائکم.
ثم ولیْتمْ مدْبرین اى ولیتم الکفار ظهورکم مدبرین.
عن النبى ص: منهزمین.
قال الزهرى: بلغنى ان شیبة بن عثمان، قال: استدبرت رسول الله یوم حنین و انا أرید أن اقتله بطلحة بن عثمان و عثمان بن طلحة و کانا قد قتلا یوم احد فاطلع الله رسوله على ما فى نفسى فالتفت الى و ضرب فى صدرى و قال: اعیذک بالله یا شیبة، فارعدت فرائصى فنظرت الیه و هو احب الى من سمعى و بصرى و قلت: اشهد انک رسول الله و ان الله اطلعک على ما فى نفسى.
ثم أنْزل الله سکینته و امنه و رحمته و طمأنینه، و قیل: و قاره فآمنوا و سکنت قلوبهم بعد الخوف.
و أنْزل جنودا لمْ تروْها یعنى الملائکة و کانوا خمسة آلاف لم تروها باعینکم.
و عذب الذین کفروا بالخوف و القتل و الاسر.
و ذلک جزاء الْکافرین اى ما فعل بهم جزائهم فى الدنیا.
ثم یتوب الله منْ بعْد ذلک على منْ یشاء و هم الذین اسلموا منهم بعد ذلک.
و الله غفور رحیم بمن آمن.
یا أیها الذین آمنوا إنما الْمشْرکون نجس فاجتنبوهم کما یجتنب الانجاس.
حسن گفت: نجس العیناند، مصافحت ایشان دست شستن واجب کند. قتاده گفت: نجاست ایشان آنست که نه از جنابت غسل کنند نه از حدث وضو. نجس مصدر است و نجس اسم و نجس موافقت رجس، یقال: رجس نجس.
فلا یقْربوا الْمسْجد مسجد گفت و مراد همه حرم است. حرام کرد بر مشرکان که در حرم شوند یا حج کنند پس فتح مکه، معنى آنست که مومنان را نگذارند پس ازین که در حرم شوند نه استیطان را نه سفارت و زیارت را نه زنده و مرده فانه ینبش قبره اذا امکن و یخرج.
بعْد عامهمْ هذا. قیل هو سنة تسع. و قیل سنة برائة و هى سنة عشر و هى سنة حجة الوداع. جابر بن عبد الله گفت: لا یقربه مشرک الا عند رجل من المسلمین او رجل یودى الجزیه. و فى وقوع اسم المسجد على الحرام دلیل على انه قبلة لاهل القبلة و سعه لهم فى التوجه الیه اذا ارادوا الکعبة کما
جاء فى الخبر ان البیت قبلة لاهل المسجد و المسجد قبلة لاهل الحرم و الحرم قبلة لاهل الارض فى مشارقها و مغاربها.
و إنْ خفْتمْ عیْلة مشرکان چون این منع شنیدند گفتند: اکنون کاروانهاى مکه بازداریم تا از گرسنگى هلاک شوند، اهل مکه بترسیدند گفتند: الآن ینقطع المتاجر عنا، فانزل الله تعالى: و إنْ خفْتمْ عیْلة فسوْف یغْنیکم الله منْ فضْله العائل الفقیر و الجمع العیل و العیلة الفقر، عال، درویش شد، اعال، عیالدار شد، فسوْف یغْنیکم الله منْ فضْله بما تأخذون من الجزیة و تنالون من الغنیمة. و قیل: منْ فضْله اى من رزقه فمطرت البلاد و اخصبت و اسلم اهل جدة و صنعا و غیرهم فحملوا المیرة الى مکه و کفاهم الله ما کانوا یتخوفون. و گفتهاند که خداى تعالى وعده وفا کرد که بروزگار طعام و نعمت بر ایشان فراخ کرد چنان که گفت: یجْبى إلیْه ثمرات کل شیْء رزْقا منْ لدنا، اما بمشیت مقید کرد گفت: منْ فضْله إنْ شاء، از بهر آنکه نعمت سال بسال کمتر و سال بسال بیشتر و کس باشد که توانگر بود و کس باشد که درویش چنان که خود خواهد روزى میرساند یبْسط الرزْق لمنْ یشاء و یقْدر، و قیل: هذا تعلیم بتعلیق الامور بمشیة الله. إن الله علیم بما امر، حکیم فیما قدر.
قاتلوا الذین لا یوْمنون بالله و لا بالْیوْم الْآخر در قرآن آیتى نیست در فرمان بقتال جامعتر از این که میگوید: قتال کنید با ایشان که با خداى ایمان نیارند چنان که موحدان ایمان آرند یعنى اهل کتاب، قریظه و نضیر و غیر ایشان که ایشان اقرار میدادند که خداى خالق است آفریدگار و کردگار، اما او را شریک و انباز میگفتند و زن و فرزند و بآنچه سزاى آن نیست صفت میکردند و نبوت مصطفى محمد نمىپذیرفتند، پس اقرار ایشان بکار نیامد و آن را ایمان نهادند، و لا بالْیوْم الْآخر و نه بروز رستاخیز ایمان دارند چنان که موحدان و مومنان ایمان دارد، و ذلک بانهم لا یقرن بان اهل الجنة یاکلون و یشربون فلیس یقرن بالیوم الآخر.
و لا یحرمون ما حرم الله و رسوله من الخمر و لحم الخنزیر.
و لا یدینون دین الْحق اى لا یدینون بدین الاسلام و هو دین محمد ص الناسخ لسائر الادیان. و المعنى ایمانهم غیر ایمان اذ لم یومنوا بمحمد ص و لم یتدینوا بدینه، و قیل لا یدینون دین الحق اى لا یطیعون طاعة الحق و الحق هو الله عز و جل. دان له اى اطاع له، و قیل: لا یدینون دین الْحق اى لا یعملون بما فى التوریة و الانجیل.
من الذین أوتوا الْکتاب من الیهود و النصارى و من للتبیین. میگوید با ایشان که بخداى و روز رستاخیز ایمان نیاوردند و حرام را حلال کردند و فرمان خداى نبردند ازین جهودان و ترسایان، قتال کنید. حتى یعْطوا الْجزْیة عنْ ید اهل کتاب را در اعطاء جزیه مخصوص کرد، این دلیل است که هر که را کتاب نیست و شبهت کتاب نیست، جزیت از وى نپذیرند و او را در کفر بنگذارند، اما مجوس به اهل کتاب ملحقاند در جزیت. لما
روى عبد الرحمن بن عوف ان النبی ص قال: سنوا بهم سنة اهل الکتاب، و روى ان النبی ص اخذ من مجوس هجر، و روى عن على (ع) قال: کان للمجوس علم یعلمونه و کتاب یدرسونه و ان ملکهم سکر فوقع على ابنته او اخته فاطلع علیه بعض اهل مملکته فجاءوا یقیمون علیه الحد و امتنع فرفع الکتاب من بین اظهرهم و ذهب العلم من صدورهم.
اما سامره میگویند که قومىاند از جهودان و صابیان قومىاند از ترسایان، و حکم ایشان حکم اهل کتاب است و ایشان که تمسک بصحف شیث و ابراهیم و داود (ع) کردهاند، علما و رایشان مختلفاند قومى گفتند ملحقاند باهل کتاب، و قومى گفتند بعبده اوثان ملحقاند، و قومى گفتند که از عبده اوثان جزیت پذیرند مگر که از عرب باشند، فان العرب سیف الاسلام، و فى ذلک ما
روى ان النبی ص صالح عبدة الاوثان على العرب الا من کان من العرب.
اما مذهب راست و قول درست آنست که عرب و عجم در آن یکسانند و جز از اهل کتاب جزیت نپذیرند، ایشان که پیش از مبعث رسول ص پدران ایشان بر ملت جهودان و ترسایان بودند، اما آنکه بعد از مبعث مصطفى ص جهود گشت یا ترسا، یا گور، از عبده اوثان است از وى و اعقاب وى الا اسلام نپذیرند یا قتل، و شرط آنست که جزیت از مرد بالغ آزاد ستانند مکلف، نه از زن نه از کودک، نه از دیوانه و معتوه نه از مملوک فانهم اتباع الرجال العقلاء، و اقله دینار.
قال رسول الله ص لمعاذ بن جبل: خذ من کل حالم دینارا فى کل سنة یعنى فى آخر الحول.
و روى ان عمر اوجب على من کان من اهل الذهب اربعة دنانیر و على اهل الفضة اربعین درهما. حتى یعْطوا الْجزْیة عنْ ید، قیل: عن سلطان و قوة لکم علیهم و انعام منکم علیهم و للید السلطان و النعمة، و قیل: عنْ ید یعنى عن قهر و ذل یعترفون ان ایدى المسلمین فوق ایدیهم. و قیل: عنْ ید یعنى یعطونها بایدیهم، یعطى کل رجل ما علیه بیده لا یرسله، یمشى بها کارها و لا یجیء بها راکبا، یعطیها و هو قائم، و الذى یأخذها منه جالس.
و همْ صاغرون ذلیلون مقهورون. و قیل: یوخذ بلحیته ثم یقبض منه. و قیل: یصفع ثم یوخذ منه.
و قالت الْیهود عزیْر ابْن الله این قومى از جهودان گفتهاند نه همگان.
ابن جریح گفت: خود یک مرد گفت است از این نام وى فحاص، و سبب آن بود که بختنصر بابلى نسختهاى تورات بسوخته بود در مسجد بیت المقدس و از آن زمین نسخت نمانده بود، چون فرزندان بنى اسرائیل که مانده بود، پس کشتن پدران ایشان فرا رسیدند به تورات محتاج بودند و آن را نسخت نیافتند، خداى تورات را از اول تا آخر در دل عزیر او کند. پس از آن که وى را زنده کرده بود تا بر ایشان خواند، ایشان بشنیدند و نسخت کردند. قومى از ایشان گفتند: این عزیر پسر خداست، که مردم را توان چنین نیست.
و قالت النصارى الْمسیح ابْن الله این آن بود که خداى تعالى عیسى را بآسمان برد، حواریان و قوم عیسى که وى را دریافته بودند و دیده، هیچ نماندند و فرزندان ایشان در رسیدند که عیسى را ندیده بودند اما بوى ایمان داشتند. پس مردى جهود نام وى بولس با ایشان آمد و دین ترسایى گرفت تا ایشان را بفریفت و دروغها نهاد در کار عیسى و دین ایشان برایشان شوریده کرد تا ایشان در شبهت افتادند، قومى گفتند: المسیح هو الله. قومى گفتند: هو ابن الله. قومى گفتند: ثالث ثلاثه. و شرح قصه آنست که: این بولس مردى بود دلاور، کینهور، کافر دل و میخواست که قوم عیسى بهم بر او کند و دین ایشان بر ایشان شوریده کند، و با جهودان میگفت: ان کان الحق مع عیسى فکفرنا و جحدنا و النار مصیرنا فنحن مغبونون ان دخلوا الجنة و دخلنا النار میگفت: غبنى عظیم باشد اگر فردا این قوم عیسى به بهشت روند و ما بدوزخ، ناچار من تدبیرى سازم که ایشان را از راه ببرم و از اسلام بر گردانم، و کانوا على دین الاسلام احدى و ثمانین سنة بعد رفع عیسى یصلون الى القبلة و یصومون رمضان. پس این بولس اسبى داشت نیکو که بر پشت آن جنگ کردى با ایشان، و قوم عیسى از قتل و طعن وى ایمن نبودندى، رفت و آن اسب را پى کرد و خاک بر سر نهاد و گریستنى و زاریى عظیم در گرفت. ایشان گفتند چه رسید ترا درین وقت؟
گفت ندایى شنیدم از آسمان که ترا هرگز توبه نپذیرم مگر که ترسا شوى و دین عیسى گیرى و اکنون از دین جهودى توبه کردم، ایشان او را در کنیسه فروآوردند و یک سال در خانهاى نشست که از آن خانه بیرون نیامد تا کتاب انجیل بخواند و بیاموخت، پس بیرون آمد و گفت ندایى از آسمان شنیدم که: ان الله قبل توبتک.
ایشان او را بدوست گرفتند، پیشرو خود ساختند و بوى اقتدا کردند. برخاست و به بیت المقدس رفت و آنجا خلیفهاى بگماشت نام وى نسطور و درو مىآموخت که عیسى و مریم و اله هر سه بهم خدااند. پس از آنجا بروم رفت و آنجا نیز خلیفهاى بگماشت نام وى یعقوب، و لاهوت و ناسوت او را در آموخت، یعنى که لاهوت بت خداى بناسوت بت خداى عیسى فرو آمد تا پسر وى شد. پس یکى دیگر را دعوت کرد و او را خلیفت خود خواند نام وى ملکا، و در وى آموخت که ان الاله لم یزل و لا یزال عیسى. پس ایشان را هر سه بجاى خود ممکن کرد و بهر یکى چنان نمود که او بهینه است و مهتر همگان. و با هر یکى گفت من عیسى را بخواب دیدم که من از تو خشنودم، اکنون خویشتن را بدین سبب قربان میکنم که وى از من خشنود شد. تو همه را دعوت کن و بر ملت و نحلت خویش چنان که گفتم جمع کن که من رفتم. این سخن با هر یکى از آن سه خلیفت بگفت و خویشتن را بکشت. پس ایشان هر یکى طایفهاى را جمع کردند و بر آن گفتار و عقیده خویش بماندند و پیوسته میان این هر سه فرقت اختلاف بودى و جنگ و قتل الى یومنا هذا، و امروز ترسایان بر آن سه فرقتاند.
عزیز ابن بتنوین قرائت عاصم و کسایى و یعقوب است، باقى بىتنوین خوانند و اثبات تنوین پسندیدهتر است و اختیار بو عبیده و بو حاتم است لانه اسم خفیف فوجهه ان ینصرف و ان کان اعجمیا و لانه لیس بمنسوب الى ابیه و انما تحذف العرب النون من هذا الاسم اذا کان منسوبا الى ابیه کقولهم: هذا زید بن عبد الله، فحذفت النون لکثرة هذا الکلام، فاذا نسبوا الى غیر ابیه نونوا فقالوا: هذا زید ابن اخینا، و هذا زید ابن الامیر و على قراءة من قراء بغیر التنوین فلذلک و لالتقاء الساکنین سکون التنوین و سکون الباء فى قوله: عزیز ابن الله ذلک قوْلهمْ بأفْواههمْ، قال قائل: کل قول بالفم فما الفائدة فى قوله: بافواههم؟
قال الزجاج: معناه انه لیس فیه برهان و لا بیان انما هو قول بالفم لا معنى تحته صحیح لانهم معترفون بان الله لم یتخذ صاحبة فکیف یزعمون ان له ولدا؟! انما هو تکذیب و قول فقط. و الافواه جمیع الفوه حذف الهاء من آخره و قلب الواو میما فصار فما.
یضاهون بىهمزه قراءت عامه است من ضاهیت. عاصم بکسر ها خواند و همزه، من ضاهأت، و الضهیاء المرأة الممسوحة الثدى المستویة الصدر. یضاهون اى یشبهون و یشاکلون.
قوْل الذین کفروا منْ قبْل میگوید: این سخن اینان نیک ماننده است بسخن کافران که پیشوا بودند از مشرکان مکه که مىگفتند: اللات و العزى و منات بنات الله. و گفتهاند نیک ماند سخن ترسایان که گفتند: المسیح بن الله. بسخن جهودان نیز گفتند: عزیر بن الله، و قیل ضاهى خلفهم سلفهم.
قاتلهم الله اى لعنهم و اهلکم، و کل شىء فى القرآن قتل اى لعن. و قیل: هذا تعلیم اى قولوا قاتلهم الله.
أنى یوْفکون یصرفون عن الحق الى الباطل، و قیل: یوفکون یکذبون.
اتخذوا أحْبارهمْ یعنى علمائهم و هم بنو هارون، و رهْبانهمْ جمع راهب کفارس و فرسان و هم اصحاب الصوامع مشتق من الرهبة و مصدره الرهبانیة. أرْبابا اى آلهة منْ دون الله یعنى اطاعوهم فى معاصى الله. عدى بن حاتم گفت: رسول خدا برائة میخواند باین آیت رسید. گفتم
یا رسول الله! انهم لهم یکونوا یعبدون من دون الله. قال: اجل و لکن کانوا اذا احلوا لهم الحرام استحلوه و اذا حرموا علیهم الحرام حرموه فتلک عبادتهم.
و قیل کانوا یامرونهم بالسجود لهم و المسیح بن مریم عطف على احبارهم و رهبانهم.
و ما أمروا اى ما امر عیسى ع إلا لیعْبدوا إلها، واحدا و قیل معناه المسیح بن مریم اتخذوه ربا و ما امروا فى التوریة و الانجیل إلا لیعْبدوا إلها واحدا و هو الذى لا إله إلا هو سبْحانه عما یشْرکون تنزیها له عن ان یکون له شریک.
یریدون أنْ یطْفوا یخمدوا نور الله دین الاسلام و القرآن و بیان صفة محمد ص، بأفْواههمْ بشرکهم و کذبهم و خص الفم دون اللسان لان الاطفاء بالشفة یکون.
و یأْبى الله لا یرضى و لا یترک إلا أنْ یتم نوره باعلاء کلمة الله و اعزاز دینه، و لوْ کره الْکافرون ذلک هو الذی أرْسل رسوله محمدا بالْهدى بالقرآن و الایمان و دین الْحق الاسلام لیظهر الله دینه اى لیغلبه على سائر الادیان فلا یبقى دین الاظهر علیه الاسلام و سیکون ذلک و لم یکن بعد و لا تقوم الساعة حتى یکون ذلک.
روى عن ابى سعید، قال: ذکر رسول الله بلاء یصیب هذه الامة حتى لا یجد الرجل ملجأ یلجأ الیه من الظلم فیبعث الله رجلا من عترتى و اهل بیتى فیملأ به الارض قسطا و عدلا کما ملئت جورا و ظلما یرضى عنه ساکن السماء و ساکن الارض لا تدع السماء من قطرها شیئا الا صبته مدرارا و لا تدع الارض من بناتها شیئا الا اخرجه حتى یتمنى احیاء الاموات یعیش فى ذلک سبع سنین او تسع سنین.
و عن عائشة قالت قال النبى: لا یذهب اللیل و النهار حتى یعبد اللات و العزى فقلت یا رسول الله ان کنت لا ظن حین انزل الله هو الذی أرْسل رسوله بالْهدى و دین الْحق لیظْهره على الدین کله و لوْ کره الْمشْرکون ان یکون ذلک تاما. قال: انه سیکون من ذلک ما شاء الله ثم یبعث الله ریحا طیبة فیتوفى کل من کان فى قلبه مثقال حبة من خردل من ایمان فیبقى من لا خیر فیه فیرجعون الى دین آبائهم.
و عن المقداد بن الاسود، قال: سمعت رسول الله یقول: لا یبقى على وجه الارض بیت من مدر و لا وبر الا ادخله الله کلمة الاسلام: و قیل لیظْهره على الدین کله عند نزول عیسى.
قال رسول الله لینزلن ابن مریم حکما عادلا فلیکسرن الصلیب و لیقتلن الخنزیر و لیدفعن الجزیة و لیذهبن الشحناء و التباغض و التحاسد و لیدعون الى المال فلا یقبله احد.
و قال ابن عباس: یظهر الله نبیه على امر الدین کله فیعطیه ایاه کله و لا یخفى علیه شیئا منه و کان المشرکون و الیهود یکرهون ذلک.